مصاحبه: نگاهی روانکاوانه به عکس‌های جویل پیتر ویتکین

(این نوشته در شمارهی ۲۳ و ۲۴، تابستان و پاییز ۱۳۸۹، فصلنامهی عکاسی خلاق منتشر شده است)

ویتکینپرسش: رويكردهاي روانشناسانه و روانكاوانه در برخورد با عكس چگونه از هم متمايز ميشوند و اصولاً در تحليل عكس بايد از كدام يك از اين مقولات بهره ببريم؟

پاسخ: روانشناسي حوزهاي وسيع است كه روانكاوي را هم دربر ميگيرد و شاخههای مختلفی دارد مثل روانشناسی شناختی، روانشناسی رفتارگرا، روانشناسی تکاملی و ... بعضی از حوزههای روانشناسي، مانند ديدگاههاي شناختي، بيشتر به بخش خودآگاه ذهن انسان ميپردازند. رویکرد دیگر رویکرد رفتارگرایانه است که بیشتر به مطالعهی رفتار انسان توجه دارد، اما روانشناسي فقط علم مطالعهی رفتار انسان نيست كه اين طور تصور شود كه ذهن انسان مثل يك جعبهی سياه است كه يك سري چيزها به آن وارد و يك سري چيزها از آن خارج ميشود. علم روانشناسي به طور کلی به بررسی و مطالعهی احساس، فكر و رفتار انسان در حالت بهنجار و نابهنجار ميپردازد. روانكاوي هم، که دیدگاه و نگرشی در روانشناسی است، به اين مباحث ميپردازد؛ اما در حوزههای دیگر روانشناسي بیشتر صحبت از محتوای خودآگاه ذهن است، در حالی که روانكاوي علاوه بر آن به محتوای ناخودآگاه ذهن انسان نیز توجه دارد. نظریههای روانکاوانه در کنار سایر نظریههای روانشناسی در تحلیل آثار ادبی و هنری به کار میآید. برای مثال، در سينما نيز اولين نظریههاي روانشناسي با تأكيد بر بخشهاي خودآگاه ذهن انسان بود. هوگو مونستربرگ (Hugo Münsterberg) نخستین کسی بود که از نظریههای روانشناسی برای درک سینما استفاده کرد و از منظر خودآگاه به بررسی تشابه ساختار ذهن انسان با تجربهی سینمایی نگاه میکرد. چند دهه طول كشيد تا نظریههاي روانكاوي وارد شناخت و تحلیل سينما شود و نقش محوری در آن پیدا کند...

ادامه نوشته

«مي­خواهم ديده شوم!» نه... «بايد ديده شوم!»

  • self-centeredهر وقت به مهماني مي­رفت، احساس مي­كرد ديگران بيش­تر از او جذاب­اند و حضور خود را براي ديگران خسته­كننده مي­ديد. احساس مي­كرد در كنار بعضي از دوستان­اش، كه پرسروصداتر بودند، ديده نمي­شود. اين مسأله باعث مي­شد بعد از مهماني­ها احساس غمگيني كند و از خودش عصباني باشد كه چرا نمي­تواند مثل ديگران كاري كند كه مدام در كانون توجه باشد.
  • دوستي داشت كه از دوران ابتدايي با هم بودند. هميشه به او كمك مي­كرد و به نوعي حامي و پشتيبان آن دوست­اش بود و او هم اين نقش را براي خود و او پذيرفته بود. بعد از اين كه اين دوست­اش ازدواج كرد، او دچار افسردگي شد. احساس مي­كرد از آن رابطه طرد شده و دوست­اش او را كنار گذاشته است. مي­گفت: «حالا كه كسي را پيدا كرده كه به او تكيه كند، همه­ي گذشته­ي دوستي­مان را دور ريخته است...»
  • نمي­توانست براي ازدواج تصميم بگيرد. دنبال همسري مي­گشت كه از هر نظر ايده­آل باشد. اين مسأله باعث مي­شد هميشه در افراد نقص­هاي­شان را ببيند و احساس كند «آن­قدر كه بايد» خوب نيستند. مي­گفت اگر همسرش از نظر ظاهر و تحصيلات و خانواده و شغل و وضعيت مالي و خلاصه از هر نظر بي­نقص نباشد، در كنارش نمي­تواند احساس خوشبختي كند. با خودش فكر مي­كرد كه آن وقت ديگران درباره­ي او و انتخاب­اش چه نظري خواهند داشت؟ مي­گفت: «هر بار با خودم مي­گويم كه اگر ازدواج كردم و فردي بهتر از او را ديدم، حتماً پشيمان مي­شوم كه چرا اين انتخاب را كرده­ام.»
  • قبل از جلسات كاري­اش مدام نگران بود. هميشه مي­ترسيد كاري كه از او خواسته بودند را كاملاً درست و بي­نقص انجام نداده باشد يا نتواند آن را به­خوبي ارايه كند. مي­گفت اين نگراني كل زندگي­اش را تحت تأثير قرار داده و هر بار كه يك كار را به­خوبي انجام مي­دهد، موقعيت و نگراني ديگري از همين جنس هست كه نگذارد احساس راحتي كند. وقتي كسي به او انتقاد مي­كند، احساس مي­كند كه ديگر وجودش ارزشي ندارد و درباره­ي خود و توانايي­هايش دچار ترديد مي­شود.
  • پدرش براي او ماشيني خريده بود. ماشين خوبي بود اما جلوه­ي ماشين لوكس و گران­قيمت پدرش را نداشت. مي­گفت: «وقتي با دوستانم مي­خواهم بيرون بروم، دوست دارم با ماشين پدرم بروم. او گاهي اجازه نمي­دهد و اين اعصابم را خرد مي­كند. وقتي سوار ماشين او هستم، احساس قدرت و اعتبار بيش­تري مي­كنم كه با ماشين خودم آن حس را ندارم.»

روايت­هايي شبيه اين­ها را بسياري اوقات شنيده­ايد و نمونه­هايش را ديده­ايد. آن چه در همه­ي اين داستان­ها مشترك است، «ميل به ديده شدن» و از سوي ديگر «ترس از چگونه قضاوت شدن» است. اين مثال­ها نمونه­هايي هستند افراطي از ميلي بهنجار كه در همه­ي افراد وجود دارد؛ يعني ميل به ارتباط برقرار كردن، ديده شدن و دوست داشته شدن. انسان­ها مي­خواهند ديده شوند و تصويري مطلوب از خود را در آينه­ي نگاه و رفتار ديگران ببينند. براي همه مهم است كه چه تصويري از خود به ديگران منتقل مي­كنند. نوع پوشش، آرايش مو، لحن و محتواي حرف زدن، نوع راه رفتن و ... هر كدام به نوعي در شكل­گيري تصوير فرد در ذهن ديگران نقش دارند. اما اين «نگاه ديگران» و «تصوير من در آن نگاه» تا چه حد در زندگي افراد نقش دارد؟ افراد مختلف از این لحاظ با يكديگر متفاوت­اند. همان طور كه در مثال­هاي بالا ديده مي­شود، گاهي فرد چنان هويت و هستي خود را صرفاً در نگاه و قضاوت ديگران مي­بيند كه اساساً گويي اگر اين تأييد و توجه و قضاوت مثبت ديگران نباشد، كاملاً ازهم فرومي­پاشند. براي اينان «تأييد ديگران» براي حفظ قوام هويت­شان همان نقشي را دارد كه «استخوان بندي» براي ايستايي و حفظ قامت­شان دارد. همان طور كه بدن را نمي­توان بي­استخوان راست نگاه داشت، اينان هم هويت­شان بي­حضور و تأييد ديگران قوام نخواهد داشت. در اين افراد نياز به ديده شدن و تأييد «ديگران» بالاتر از هر نيازي است و عملاً «تمام هويت­شان» را تعريف مي­كند...

ادامه نوشته

مادر «به اندازه‌ی کافی خوب»: روابط بين‌فردی و تأثير شيوه‌های فرزندپروری بر آن

  • good enough motherهمه کار می­کرد تا دیگران از او راضی باشند و او را تأیید کنند. اگر کسی به او انتقاد می­کرد یا به شدت خشمگین می­شد و پرخاش می­کرد یا در خود فرو می­رفت و افسرده می­شد. این حالت ادامه داشت تا زمانی که دوباره بتواند در جایی تأیید بگیرد...
  • نگران بود همسرش «آن قدر که باید» او را دوست نداشته باشد و همیشه در رفتارهایش نشانه­هایی از بی­توجهی به خودش را می­دید. تحمل دوری همسرش را نداشت و سعی می­کرد تا بیش­تر توجه او را به دست بیاورد. گاهی به شکلی افراطی به او محبت می­کرد و گاهی که احساس بی­توجهی داشت با نیش و کنایه با او حرف می­زد. همسرش می­گفت: «از این رفتارهای او احساس خفگی می­کنم. انگار من فقط برای این وجود دارم که به او احساس رضایت بدهم. اصلاً فکر نمی­کند که من هم آدمم و سلیقه­ها و خواسته­های خودم را دارم. برای من این حق را قائل نیست که زمانی هم به خواسته­های خودم برسم.»
  • رابطه­ی عاطفیش که قطع شد، احساس تنهایی و سرخوردگی می­کرد. این حالت آن قدر شدید بود که خودش می­گفت: «وقتی تنها می­شوم، اصلاً نمی­توانم زندگی کنم. احساس تنهایی و بی­قراری شدید می­کنم. انگار چیزی گم کرده­ام که بدون آن نمی­شود زندگی کرد. این وقت­ها احساس می­کنم باید هر طور شده رابطه­ی دیگری را شروع کنم و اغلبِ این رابطه­ها هم در نهایت ناموفق بوده­اند و این احساس تنهایی و درماندگیم هر بار بیش­تر می­شود.»
  • در کارش توجهی که انتظار داشت به او نشده بود. عصبانی بود و می­گفت تصمیم دارد کارش را ترک کند، چون این وضعیت نشان می­دهد که آنان برای کارِ خوب ارزشی قائل نیستند و بین کسانی که کارشان را خوب انجام می­دهند با بقیه فرقی نمی­گذارند. وقتی از او پرسیدم که چرا احساس بی­توجهی یا تأیید نشدن، آن قدر زیاد او را به هم می­ریزد، با تعجب نگاهم کرد و پرسید: «مگر دیگران از توجه و تحسین بدشان می­آید؟ خوب همه نیاز به تأیید دارند...»

مثال­های بالا نمونه­هایی هستند از تعاملات با دیگران و مشکلاتی که در آن­ها به وجود می­آید. این جمله را همیشه گفته­ایم و شنیده­ایم که «انسان موجودی است اجتماعی». انسان­ها در کنار یکدیگر زندگی می­کنند و در این زندگی اجتماعی چیزهایی به دست می­آورند و برای آن بهایی نیز می­پردازند. زندگی اجتماعی انسان­ها ایجاب می­کند که قواعدی را تعیین کنند و به آن پای­بند باشند تا با رعایت حقوق یکدیگر، این همجواری ممکن شود...

ادامه نوشته